پژوهش حاضر به معرفي و نقد مقاله «معراج» در دايرةالمعارف قرآن مي پردازد. مايكل سلز نويسنده مقاله با اقامه دلايلي مبناي قرآني معراج محمد(ص) را کمرنگ جلوه ميدهد. وي با اشاره به آيه نخست سوره اسراء، سفر شبانه پيامبر را از جهت مبدأ و مقصد بررسي مينمايد. او ضمن اشاره به آيات ابتدايي سوره نجم، بين اين سوره و آيه اول سوره اسراء ارتباط بينامتني برقرار ميکند.
مقاله ياد شده نكات مثبتي دارد اما برخي از مطالب مطرح شده در آن قابل نقد است. موارد نقدپذير: مبناي قرآني معراج، عدم ادعاي محمد(ص) به انجام معجزات ديگر، معراج در خواب، در شب قدر جبرئيل نازل شده يا قرآن، سوره نجم بيانگر معراج و شب قدر.
قرآن، معراج، محمد، دايرةالمعارف قرآن ليدن، مايكل سلز
بدون ترديد، معراج پيامبر اسلام(ص) يکي از وقايع مهم دوران رسالت آن بزرگوار و از معجزات بزرگ آن حضرت به شمار ميآيد. هر خوانندهاي وقتي به مطالعه اخبار و وقايع معراج ميپردازد بياختيار مجذوب آن مي شود.
واقعه معراج از همان ابتداي اعلام وقوعش، انديشه و ذهن دوست و دشمن را به خود معطوف کرد. در تاريخ پرفراز و نشيب اسلام، چه در ميان عالمان مسلمان و چه در محافل علمي محققان غيرمسلمان بحث معراج پيامبر(ص) به يکي از مسائل جنجال برانگيز تبديل گرديد. مايكل سلز از زمرة پژوهشگران غيرمسلمان است كه به بررسي مسألة معراج پرداخته و حاصل تحقيق خود را در اين باره در قالب مقالهاي تحت عنوان «معراج» در دایرةالمعارف قرآن ليدن ارائه كرده است. معرفي و نقد مقاله مذكور موضوع پژوهش حاضر را تشكيل ميدهد.
مايكل سلز دكتري خود را از دانشگاه شيكاگو دريافت كرد. وي در دانشكدة ديوينيتيِ دانشگاه مذكور، استاد تاريخ و اديبات اسلامي است. همچنين سلز درسهايي دربارة قرآن، شعر عاشقانة اسلامي، ابن عربي، ادبيات عرفاني تطبيقي و متون ديني عربي تدريس ميكند. حوزة تحقيقات سلز در خصوص مطالعات قرآني، تصوف، شعر عاشقانة اسلامي و عربي، متون عرفاني در يونان، اسلام، مسيحيت و يهود، دين و خشونت است. مهمترين آثار وي بدين قرارند:
«معراج» ]1[.
«سورة قدر» ]2[.
«رويكرد قرآن: نخستين آيات» (سلز اين اثر را در سال 2007 منتشر كرد) ]3[.
«ترسيم بيابان: شش قصيدة طراز اول عرب» (در اين اثر كانون توجه سلز بررسي شعر عرب در دوران جاهليت است).]4[
«مراتب عشق» (سلز با تكيه بر شعر ابن عربي اين پژوهش را سامان داد)
(Stations of Desire).
«نخستين عرفان اسلامي» (در اين اثر سلز از قرآن، حديث و شعرعرب، فرازهاي عرفاني اثرگذار را استخراج كرده و به ترجمه و شرح آنها پرداخته است)
(Early Islamic Mysticism).
«شيوههاي بيان عرفاني ناگفته» (Mystical Languages of Unsaying)
«سورة قارعه» ]5[
«روح» ]6[
مايكل سلز با اقامه دلايلي مبناي قرآني معراج محمد(ص) را کمرنگ جلوه ميدهد (Michael Sells, “Ascension”, Vol. 1,p.176).
وي با اشاره به آيه نخست سوره اسراء، سفر شبانه پيامبر را از جهت مبدأ و مقصد بررسي مينمايد (Ibid., pp.176-177).
او ضمن اشاره به آيات ابتدايي سوره نجم، بين اين سوره و آيه اول سوره اسراء ارتباط بينامتني برقرار ميکند (Ibid., p.179).
نويسنده در پایان توضیح آیات 90 تا 93 سوره اسراء مي گويد: «در برابر چالشهاي منكران نبوت، محمد(ص) ادعا نكرد که معجزات درخواستي آنان را انجام داده یا میتواند انجام دهد، بلکه مکرراً اظهار داشت که او پیامبری فانی بیش نیست» (Ibid., p.177)
نگارنده معتقد است که چالشهای مطرح شده در آیات 90 تا 93 سوره اسراء برای داستان سرایان انگیزه ایجاد کرده است، وی در این باره مینویسد: «چالشهای آیات 90ـ93 سوره اسراء در حکم انگیزهای برای داستان سرایان بعدی بوده است تا برخلاف نص قرآن، در رقابت با داستان معجزات دیگر ادیان، به شرح معجزات محمد سرگرم شوند. در چنین حال و هوایی، داستان سرایان که از آیات 90 ـ 93 سوره اسراء تحریک شده بودند کوشیدند تا در مقابله با چالش های مذکور، از محمد رفع شبهه کنند. مطابق برخی روایات معراج، درواقع محمد باغ آکنده از رودخانههای خروشان (چهار رودخانه با نامهای مشخص) و چشمة جوشان از دل زمین (زمزم) را به دست آورد» (Ibid.).
آقاي سلز با اشاره به آيه نخست سوره انشراح اظهار ميدارد: «اين آیه به عنوان شاهدي براي داستانهايي تبديل شده که حاکی از بیرون آوردن قلب محمد و تطهیر آن در آبهای زمزم است» (Ibid., p.179). نويسنده در تجزيه و تحليل روايات معراج مينويسد: روایات معراج در سراسر جهان سدههای میانه به لحاظ طول، پیچیدگی و افزودههاي فرهنگی، گسترش یافتند. مثلاً عدد هفتاد هزار، كه در داستانهای معراج ادریس به چشم ميخورد در روايات معراج محمد بازتاب يافته است. در دیگر موارد، ویژگیهای جهانشناسی قرآنی و غیرقرآنی مرتبط با آفرینش در لابلای قصة معراج گنجانده شده است. معراج محمد(ص)، تصویر پردازي آفرینش، وحی و روز جزا، كه سه مقطع حساس و عمدة روایات قرآنی و غیرقرآنی هستند را یک جا گرد میآورد. در هر یک از ادیان، عالم نمادین آسمانهای متوالی به محل جدال ادیان مختلف بدل شده است. معراج، محمل اصلی اسلام برای بیان چنین جدالی است.
در سنت اسلامی، این آسمانها محل واکاوی تنش میان وحی نازل شده به زمین و بازستانی آن توسط پیامبر صعودکننده به آسمانها نیز هست. روایات معراج، تنوع فرهنگی و تاریخی، تنشها و واکنشهای جهان صدر اسلام را باز میتاباند. یک بازنمایی تصویری از معراج مثال خوبی است.
در میان فرشتگانی که محمد(ص) در معراج مشاهده میکند فرشتهای است نیمی از آتش و نیمی از یخ که بازتاب دوگانگی و تجربهای است که رد آن را تا دوران ادریس میتوان دنبال نمود. افزون بر اين در بين فرشتگان مذكور فرشتة چهار زانو نشستهاي وجود دارد كه بازتاب آسمان فرهنگی بودایی است؛ چرا که مشخصات صورت، پوشاک و رفتار این فرشته مغولی است (Ibid., p.180).
مدخل «معراج» نكات مثبت و منفي دارد.
نقاط قوت مقاله «معراج» بدين قرارند:
1ـ در مقاله «معراج»، آقاي سلز از آيات قرآن استفاده فراوان به عمل آورده و تقريباً براي هر مطلبي به آيهاي از قرآن استناد ميکند. اين مطلب نشاندهنده تسلط فراوان نويسنده به قرآن است.
2ـ آقاي سلز در مورد توضيح بعضي از مطالب مربوط به معراج انصاف را رعايت کرده و در ارایه مطالب خيلي کم نظر شخصياش را آورده و اکثراً آنها را با تحقيق و مستند ذکر کرده است.
3ـ نويسنده در مورد مکان معراج فهم درستي از روايات داشته است به اين صورت که ميگويد: «در روايات مسجدالحرام مکان مقدسي در مکه يا خود کعبه دانسته شده، اما هويت مسجدالاقصي محل اختلاف بوده است. در قديميترين رواياتِ شب معراج، مسجدالاقصي الگوي آسماني کعبه قلمداد شده است، پس سفر شبانه (اسراء) سفري از مکه به آسمانها و به کعبه آسماني بود و يک روايت متأخر، مسجدالاقصي را همان بيت المقدس در اورشليم ميداند» (Ibid., pp.176-177).
در تفاسير شيعه و اهل سنت به اين روايات متفاوت در مورد مسجدالاقصي اشاره شده است و در نهايت نگارنده در مورد چگونگي معراج برداشت خوبي را ارایه کرده است و ميگويد: «بالاخره اين دو سفر افقي و عمودي به هماهنگي دست مييابد چرا که محمد(ص) در سفر شبانه به اورشليم و از آنجا در معراجي از اورشليم به آسمانها ترسيم ميگردد» (Ibid., pp. 177).
همانطور که ميدانيم در دو سوره قرآن به معراج پيامبر اشاره شده: نخست در سوره اسراء که تنها بخش اول سفر را بيان ميکند که از مکه و مسجدالحرام به مسجدالاقصي و بيت المقدس صورت گرفته و اين بخش بيانگر يک سفر زميني ميباشد (اسراء/ 1). دومين سورهاي که به مسئله معراج پرداخته سوره «النجم» است که مرحله دوم سفر شبانه پيامبر را روشن ميکند و معراج پيامبر از مسجدالاقصي به آسمان ميباشد (نجم/12ـ 18).
4ـ آنچه در مقاله «معراج» به چشم ميخورد دقت فراوان و دقيقي است که نويسنده به آيات مختلف سورهها داشته و به ارتباط بينامتنيِ خاص ميان بعضي سورهها قایل شده است. به نظر ميرسد که سليقه و ذوق او نيز در اين امر دخيل بوده است. براي مثال وي مينويسد: «آيات 1 تا 10 سوره طور با آيات ابتدايي سوره معارج پيوند دارند چرا که هردو در بردارندة هشدار عذاب قيامت هستند. به علاوه در هر دو سوره در روز جزا کوهها در حال حرکت توصيف شدهاند» (Ibid., pp.179).
در مدخل «معراج» نقاط ضعفي وجود دارد كه در زير ميآيد:
1ـ به لحاظ روش تحقيق علمي، در ابتداي بحث بايد به بررسي تعريف لغوي و اصطلاحي کلمهاي که در مقاله مورد بحث است پرداخت، تا اينکه آن کلمه براي خواننده مبهم و ناشناخته نباشد؛ درحالي که در مقاله «معراج» به معناي لغوي و اصطلاحي معراج اشاره نشده است.
2ـ در این مقالة موضوعات دستهبندي و منسجم نشده است و نوعي پراکندگي در آن به چشم ميخورد و به همين خاطر خواننده را دچار سردرگمي ميکند. نويسنده بدون اينکه براي موضوعات نوشتهاش، عنوانهاي جداگانهاي قرار دهد از يک مطلب به مطلب ديگر وارد ميشود و به نظر ميرسد که آنها را ناقص و بدون نتيجه رها کرده است.
3ـ در مقاله «معراج» نظم و ترتيب خاصي به چشم نميخورد، به طوري که مثلاً نويسنده به جاي آنكه در ابتدا شواهد قرآني را بياورد و بعد استنادات روايي و در مرحلهاي ديگر مستندات تاريخي را متذکر شود، همه اينها را به صورت درهم بيان کرده است.
4ـ نويسنده مباحث خود را در مورد معراج از ديدگاه اهل سنت نقل ميکند و از منابع تفسيري آنها استفاده کرده است و به هيچ کدام از منابع اصيل شيعي و ديدگاههاي عالمان شيعه استشهاد نکرده است.
5ـ مبناي قرآني معراج: نويسنده در ابتداي مقاله به بررسي مبناي قرآني معراج پرداخته و مينويسد: «مبناي قرآني معراج محمد از دو لحاظ مبناي کمرنگي است. اولاً در قرآن معراج توصيف نشده و کلمه معراج به کار نرفته است. ثانياً قرآن تأکيد ميکند که محمد(ص) هيچ معجزهاي به جز معجزه الهي قرآن نداشته است»(Ibid., pp.176).
چنانكه گذشت مؤلف مبناي قرآني معراج را كمرنگ دانست، ديدگاه وي از جهات زير قابل مناقشه است.
یک: نويسنده براي کمرنگ دانستن مبناي قرآني معراج اظهار داشت كه «در قرآن معراج توصيف نشده و کلمه معراج به کار نرفته است». در پاسخ به وي بايد گفت: درست است که واژه معراج در قرآن استفاده نشده ولي حقيقتاً قرآن در آيات سوره نجم و سوره اسراء، معراج پيامبر(ص) را توصيف ميکند. علاوه براين، روايات و احاديث اسلامي در مورد معراج آنقدر فراوانند که هرگز نميتوان اين احاديث را مجعول دانست و با بررسيهاي سندي و متني بايد گفت که اکثر اين روايات قابل استناد و موثق ميباشند.
شگفتي و تعجب در اين است که برخي از خاورشناسان مغرض درباره حالات پيامبر اکرم(ص) به خبر واحدي که طبري نقل کرده است استناد ميجويند و افسانه غرانيق را گواه بر روح سازش پيامبر ميگيرند، اما احاديث مربوط به معراج را که همان طبري و ديگران به صورت متواتر نقل کردهاند ناديده ميانگارند و مبناي مسئله معراج را کمرنگ ميشمارند. بيترديد چنين احاديثي در شرح وتفسير آياتي وارد شدهاند كه مبناي قرآني معراج را بيان ميكنند (سبحانی، منشور جاوید، 7/217).
در آية نخست سوره اسراء مسأله معراج بيان شده هرچند که لفظ معراج در آن نيامده است: (سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِالْحَرَامِ إِلىَ الْمَسْجِدِ الْأَقْصَا الَّذِى بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنرُِيَهُ مِنْ ءَايَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِير) (اسراء/ 1).
اين آيه با وجود فشردگي بيشترين ويژگيهاي سفر معراج پيامبر(ص) را بيان ميکند.
الف) واژه «أسري» نشان ميدهد که اين سفر هنگام شب رخ داده است چون اسراء در لغت عرب به معناي سير شبانه است (طریحی، مجمعالبحرین، 1/216).
ب) واژه «ليلاً» افزون بر اينکه تأکيد بر مفهوم أسري است به اين حقيقت اشاره دارد که اين سفر به طور کامل در شب رخ داده است.
ج) كلمه «عبد» نشان مىدهد كه اين افتخار و اكرام به خاطر مقام عبوديت و بندگى پيامبر(ص) بود، چرا كه بالاترين مقام براى انسان است كه بنده راستين خدا باشد، جز بر پيشگاه او جبين نسايد، و در برابر فرمانى جز فرمان او تسليم نگردد، هر كارى مىكند براى خدا باشد و هر گام برمىدارد رضاى او را بطلبد. همچنين تعبير به «عبد» نشان مىدهد كه اين سفر در بيدارى واقع شده، و اين سير جسمانى بوده است نه روحانى، زيرا سير روحانى معنى معقولى جز مساله خواب يا حالتى شبيه به خواب ندارد، ولى كلمه «عبد» نشان مىدهد كه جسم و جان پيامبر در اين سفر شركت داشته، منتهي كسانى كه نتوانستهاند اين اعجاز
را درست در فكر خود هضم كنند احتمال روحانى بودن را به عنوان توجيهى براى آيه ذكر كردهاند، درحالى كه مىدانيم اگر كسى به ديگرى بگويد من فلان شخص را به فلان نقطه بردم مفهومش اين نيست كه در عالم خواب يا خيال بوده يا تفكر انديشه او به چنين سيرى پرداخته است.
د) آغاز اين سير مسجد الحرام در مكه و انتهاى آن مسجد الاقصى در قدس بوده است... (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، 12/ 8 ـ 9).
دو: آنچه مسلم است اين است که معراج فقط از ويژگيهاي پيامبر اسلام(ص) نيست بلکه پيامبران ديگر هم معراج داشتهاند كه در قرآن مطرح شده است، پس چطور ميتوان گفت معراج محمد(ص) با اينکه او پيامبر خاتم و محبوبترين پيامبران نزد خداوند است، مبناي قرآني ندارد
در قرآن درباره معراج حضرت عيسي(ع) آمده است: (بَل رَّفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَكاَنَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا)؛ «بلكه خدا او را به سوى خود بالا بُرد، و خدا توانا و حكيم است» (نساء/ 158) و نيز قرآن در مورد صعود ادريس به آسمان ميفرمايد: (وَرَفَعْنَاهُ مَكاَنًا عَلِيًّا)؛ «و [ما] او را به مقامى بلند ارتقا داديم» (مريم/ 57)... (طبری، جامعالبیان، 16/72؛ طبرسی، مجمعالبیان، 6/802).
البته بايد گفت براساس آيات قرآن و روايات معتبر، معراجي با اين کيفيت که طي آن پيامبر بعد از عروج به آسمانها به ميان مردم خويش بازگشته و مشاهدات خود را بيان کرده باشد، در مورد هيچ پيامبري غير از محمد(ص) اتفاق نيفتاده است و پيامبر اسلام از آن جهت که کاملترين انسانها و والامقامترين آنهاست معراج او هم کاملتر از همه انبياء ميباشد.
سه: پيشتر گذشت كه نويسنده اظهار داشت: «قرآن تأکيد ميکند که محمد(ص) هيچ معجزهاي به جز معجزه قرآن نداشته است» (Michael Sells, “Ascension”, Vol.1, p.176).
وي با بيان اين مطلب ميخواهد بگويد که پيامبر اسلام به جز قرآن معجزه ديگري نداشته است، اين امر درحالي است كه خداوند درخود قرآن دو معجزه ديگر غير از قرآن، براي پيامر اسلام گزارش کرده است.
خداوند ميفرمايد: (سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصير) (اسراء/1). اين آيه قطعاٌ بيانگر معراج پيامبر است، هرچند که کلمه معراج در آن به کار نرفته است ولي بايد گفت که اصل معراج معجزه پيامبر است. پس از معراج نيز محمد(ص) اخبار غيبي زيادي را از اين سفر بيان کرد. مسأله معراج را همه علماء معتبر اسلام اعم از شيعه و سني قبول دارند و در روايات معتبري هم شرح کامل معراج و آنچه اتفاق افتاده، شرح داده شده است.
در سوره قمر خداوند از اين معجزه بزرگ پيامبر(ص) ياد ميکند و ميفرمايد: (...انشَقَّ الْقَمَر) (قمر/1). واقعه شق القمر از اين قرار است که مشرکان مکه از پيامبر درخواست آيه و نشانهاي کردند و گفتند: «اگر واقعاً پيامبر خدا هستي ماه را براي ما بشکاف و دو نصف کن». پيامبر به آنان فرمود: «اگر اين کار را براي شما انجام دهم ايمان ميآوريد؟» گفتند: «آري». آن شب، شب بدر بود يعني ماه در آسمان کامل بود. پيامبر اکرم از پروردگارش خواست تا ماه دو نيم گردد، با اشاره پيامبر ماه به دو نيم شد و عده زيادي اين معجزه بزرگ را ديدند، اما مشرکان دوباره اين معجزه را انکار کردند و گفتند که محمد ما را سحر کرده است (طبرسی، مجمعالبیان، 9/282).
نگارنده مينويسد: «آیات 90 ـ 93 سوره اسراء فهرست براهینی را عرضه میکنند که منکران پیامبر(ص)، برای تصدیق نبوت او خواستار شده بودند: چشمهای که از دل زمین بجوشد، باغی از درختان خرما و درختان انگور که در لابلای آنها رودخانههایی جاری باشد، قدرت پایینآوردن آسمان یا احضار خدا و فرشتگان، تملک خانهای آراسته و قدرت بالا رفتن در آسمان. در برابر این چالشها، محمد(ص) ادعا نمیکند که چنین معجزاتی را انجام داده یا میتواند انجام دهد، بلکه مکرراً اظهار میدارد که او پیامبری فانی بیش نیست» (Michael Sells, “Ascension”, Vol.1, p.177).
در تحليل و نقد سخنان مؤلف ميتوان گفت:
یک: با توجه به سياق مطالب مقاله «معراج» از عبارات پاياني نويسنده چنين برداشت ميشود كه وي در صدد آن برآمده ضعف پيامبر را نسبت به آوردن آن معجزات در برابر خواستههاي مردم اثبات کند و اين را نقصي براي آن حضرت به حساب آورد. خداوند مي فرمايد: (قُلْ سُبْحَانَ رَبىِّ هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَرًا رَّسُولا) (اسراء/ 93)؛ «بگو: پاك است پروردگار من، آيا [من] جز بشرى فرستاده هستم؟» با توجه به اين آيه، پيامبر فرموده: من بشري بيش نيستم که فرستاده خدايم و نفرموده که من پيامبري فاني هستم. البته درست است که خصوصيت لاينفک بشر، فاني بودن اوست و شايد نويسنده در گفتار خود اشاره به همين ويژگي انسان داشته است و يا اينکه شايد در ترجمه و برگرداندن اين لفظ دچار اشتباه شده، ولي در هر حال او بايد به جاي لغت «فاني بودن» لفظ «بشري بودن» را به کار ميبرد.
همانگونه كه ميدانيم معجزات دو گونه هستند.
الف) معجزاتي که براي اثبات صدق ادعاي پيامبر و تشويق مردم به ايمان و تخويف منکران ضرورت دارند يعني معجزات منطقي براي حق طلبان که قرآن از آنها چنين تعبير ميکند: (وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلاَّ تَخْويفا) (اسراء/ 59) ؛ «و ما معجزهها را جز براى بيمدادن [مردم] نمىفرستيم».
ب) معجزاتي که اقتراحي ناميده ميشوند، يعني معجزاتي که بهانه جويان آن را مطالبه ميکنند نه براي حق طلبي و يقين به صدق ادعاي نبوت و سپس ايمان آوردن، بلکه به گمان اينکه طرف را ناتوان کنند و اگر هم توانايي دارد او را متهم به سحر و ساحري نمايند. پيامبران الهي تنها به سراغ قسم اول معجزات ميرفتند و هرگز تسليم بهانهجويان معجزات اقتراحي نميشدند. پس قرار نيست که پيامبر(ص) هر معجزهاي را که مردم درخواست ميکردند انجام دهد (مکارم شیرازی، پیام قرآن، 8/ 324؛ خویی، البیان، 108ـ 107).
دو: لحن خود آيات 90ـ93 سوره اسراء، گواهى مىدهد اين درخواستهاى عجيب و غريب مشركان هرگز از روح حقيقتجويى سرچشمه نمىگرفت، بلكه آنها تمام هدفشان اين بود كه آئين بت پرستى و شرك كه پايههاى قدرت رؤساى مكه را تشكيل مىداد هم چنان بر جا بماند، و پيامبر اسلام را به هر وسيله ممكن است از ادامه راه توحيد بازدارند. ولى پيامبر(ص) دو جواب منطقى و روشن در يك عبارت كوتاه به آنها داد
نخست اينكه: پروردگار منزه از اينگونه امور است؛ منزه است از اينكه تحت فرمان اين و آن قرار گيرد و تسليم پيشنهادهاى واهى و بى اساس سبك مغزان گردد «سُبْحانَ رَبِّي».
ديگر اينكه قطع نظر از آنچه گذشت اصولا آوردن معجزات كار من نيست، من بشرى هستم همچون شما، با اين تفاوت كه رسول خدايم، ارسال معجزات كار او است، و به اراده و فرمان او انجام مىگيرد، من حتى حق ندارم پيش خود چنين تقاضايى كنم، او هر وقت لازم بداند براى اثبات صدق دعوت پيامبرش هر معجزهاى كه لازم باشد مىفرستد (هَلْ كُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً) (اسراء/ 93).
اصولا پيامبر(ص) يك خارقالعادهگر نيست كه در جايى بنشيند و هر كسى از در وارد شود پيشنهاد اعجازى به ميل خود كند و اگر نپسنديدند پيشنهاد ديگرى مطرح نمايد، و خلاصه قوانين و سنن آفرينش را به بازى بگيرد، و بعد از اين همه نيز اگر مايل بود بپذيرد و اگر ميل مباركش اقتضا نكرد با بهانهاى شانه خالى كند. وظيفه پيامبر اثبات ارتباط خود به خدا از طريق آوردن معجزه است، و هرگاه به قدر كافى معجزه نشان دهد ديگر هيچگونه وظيفهاى در اين رابطه ندارد. او حتى زمان نزول معجزات را ممكن است نتواند پيش بينى كند و تنها در جايى از خداوند تقاضاى معجزه مىكند كه بداند خدا به اين امر راضى است (طبری، جامعالبیان، 15/110).
سه: با اينكه مفهوم آيات 90ـ93 سوره اسراء پيچيده نيست، و معلوم است كه مشركان مكه چگونه تقاضايى از پيامبر اسلام داشتند، و برخورد منفى پيامبر(ص) با آنها به چه دليل بوده است، ولى با اين حال باز مشاهده مىكنيم كه اين آيات دستاويزى براى بهانهجويان عصر ما كه بعضا اصرار در نفى هرگونه معجزه براى پيامبر اسلام دارند شده است.
آنها اين آيات را روشنترين آياتى مىشمرند كه نفى اعجاز از پيامبر(ص) مىكند، چرا كه مخالفان شش نوع معجزه مختلف از زمين و آسمان، مفيد و حياتبخش و يا مرگآفرين، از او خواستند، ولى او زير بار هيچ كدام از آنها نرفت، اما اگر اين بهانهجويان عصر ما همچون دوستان بهانهجويشان در عصر پيامبر(ص) نباشند، پاسخشان در همين آيات به روشنى بيان شده است، زيرا:
الف) بعضى از اين درخواستهاى ششگانه اصولاً درخواستى مضحك و نامعقول بوده است، مانند احضار كردن خداوند و فرشتگان، و يا نامه مخصوص از آسمان لابد به نام و نشان آنها آوردن! بعضى ديگر اقتراحى بوده كه اگر عملى مىشد اثرى از تقاضاكنندگان باقى نمىماند تا ايمان بياورند يا نياورند (مانند نازل شدن سنگهاى آسمانى بر سر آنها).
بقيه پيشنهادهاى آنان در داشتن يك زندگى مرفه و كاملا تجملاتى با مال و ثروت فراوان خلاصه مىشده است. درحالى كه مىدانيم پيامبران براى چنين كارى نيامدهاند. و اگر فرض كنيم بعضى از اينها هيچ يك از اين اشكالات را نداشته مىدانيم صرفا به منظور بهانهجويى بوده است، وظيفه پيامبر(ص) اين نيست كه در مقابل پيشنهادات بهانهجويان تسليم گردد، بلكه وظيفه او ارایه معجزه است به مقدارى كه صدق دعوت او ثابت شود، و بيش از اين چيزى بر او نيست.
ب) پارهاى از تعبيرات اين آيات با صراحت مىگويد كه درخواستكنندگان تا چه اندازه بهانهجو و لجوج بودند، آنها درحالى كه پيشنهاد صعود بر آسمان را به پيامبر مىكنند با صراحت مىگويند: اگر به آسمان هم صعود كنى ما ايمان نخواهيم آورد، مگر اينكه نامهاى براى ما از آسمان با خود آورى.
اگر به راستى آنها تقاضاى معجزه داشتند، پس چرا مىگويند صعود بر آسمان نيز براى ما كافى نيست؟ آيا قرينهاى از اين واضحتر براى غيرمنطقى بودن آنها پيدا مىشود.
ج) از طرفی معجزه كار خدا است نه كار پيامبر(ص)، در حالى كه لحن سخن اين بهانهجويان به وضوح نشان مىدهد كه آنها معجزه را كار پيامبر مىدانستند، لذا تمام افعال را به شخص پيامبر نسبت مىدادند: تو بايد اين زمين را بشكافى و نهرهاى آب در آن جارى كنى، تو بايد سنگهاى آسمان را بر سرمان فرود آورى، تو بايد خدا و فرشتگان را نزد ما ظاهر كنى!
درحالى كه بر پيامبر(ص) لازم است اين پندار را از مغز آنها بيرون كند و به آنها ثابت نمايد كه من نه خدا هستم، نه شريك خدا و اعجاز تنها كار او است، من بشرى هستم همانند انسانهاى ديگر با اين تفاوت كه وحى بر من نازل مىشود. و آن مقدار كه از اعجاز نيز لازم بوده خودش در اختيارم گذارده است، بيش از اين كارى از دست من ساخته نيست، مخصوصا جمله «سُبْحانَ رَبِّي» گواهى است بر همين معنى؛ چرا كه مقام پروردگار را از داشتن هر گونه شريك و شبيه پاك مىشمرد.
به همين دليل با اينكه در قرآن معجزات متعددى به عيسى(ع) نسبت داده شده است از قبيل زنده كردن مردگان و شفاى بيماران غير قابل علاج و يا نابيناي مادرزاد، ولى با اين حال در تمام اين موارد كلمه «بإذنى» يا «بإذن اللَّه» كه آن را منحصرا منوط به فرمان پروردگار مىداند آمده است، تا روشن شود اين معجزات گرچه به دست مسيح ظاهر شده اما از خود او نبوده بلكه همه به فرمان خدا بوده است.
د) وانگهى كدام عقل باور مىكند انسانى دعوى پيامبرى نمايد و حتى خود را خاتم پيامبران بداند و براى انبياى گذشته در كتاب آسمانيش هرگونه معجزات ذكر كند ولى خودش از آوردن هرگونه معجزه سر باز زند؟! آيا مردم نخواهند گفت تو چگونه پيامبرى هستى كه نمىتوانى هيچيك از معجزاتى را كه خودت براى ديگران قائلى بياورى؟ تو مدعى هستى از همه آنها برترى و سرآمدى درحالى كه شاگرد آنها هم نخواهى شد.
پيامبر در مقابل اينگونه سخنان چه مىتوانست بگويد؟ و اين خود نشانه زندهاى است بر اين كه او در موقع لزوم معجزاتى عرضه كرده است، بنابراين روشن مىشود اگر پيامبر(ص) در اين آيات تسليم پيشنهادهاى آنها نشده حتما پيشنهادهاى بىپايه و بهانهجویيهاى بىاساسى بوده است وگرنه در برابر پيشنهاد منطقى و معقول تسليم بوده است (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، 12/ 283 ـ 289).
7ـ معراج در خواب: آقاي سلز رخ دادن معراج پيامبر(ص) را در خواب و رؤيا ميداند (Michael Sells, “Ascension”, Vol.1, p.177).
معراج پيامبر9 يک رؤيا نبوده بلکه يک سير جسماني و روحاني در بيداري بوده است. اين پندار که معراج در خواب و رؤيا بوده به چند دليل نميتوان پذيرفت.
یک: خداوند مي فرمايد: (لِنرُِيَهُ مِنْ ءَايَاتِنَا...)؛ «تا از نشانههاى خود به او بنمايانيم» (اسراء/ 1)، و در جاي ديگر مي گويد: (لَقَدْ رَأَى مِنْ ءَايَاتِ رَبِّهِ الْكُبرَْي) (نجم/ 18)؛ «به راستى كه [برخى] از آيات بزرگِ پروردگار خود را بديد» (نجم/ 18). با توجه به اين آيات هدف اصلي معراج نشان دادن نشانه هاي بزرگ آفرينش به پيامبر(ص) بوده است (طوسی، التبیان، 6/447؛ زمخشری، الکشاف، 4/421؛ طبرسی، مجمعالبیان، 6/396). هدف ياد شده نميتواند براي سير و سفر در خواب در نظر گرفته شود؛ زيرا سير و سفر در خواب نميتواند آن هدف بزرگ را محقق کند و بايد در بيداري باشد.
دو: استدلال پيامبر براي اثبات رخداد معراج، به واقعهاي که لازمهاش رخداد عيني و سفر در بيداري است ميتواند بياساسيِ پندار مورد بحث را هويدا کند، چنان كه پيامبر(ص) فرمود: «جاء جبرئيل الي رسول الله بدابّه دون البغل و فوق الحمار...» (بحرانی، البرهان، 2/297). آيا کسي ميتواند وقوع چنين حادثهاي را خواب و رؤيا بداند؟
سه: علامه طباطبايي پندار ياد شده را اين گونه نقد ميکند: ظاهر آيه کريمه (سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِه...) (اسراء/ 1)، و نيز آيات (مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَ مَا طَغَى لَقَدْ رَأَى مِنْ ءَايَاتِ رَبِّهِ الْكُبرَْى) (نجم/ 17ـ 18)، اين ادعا را نفي ميکند که معراج در خواب و رؤيا بوده است. اين آيات در مقام منت نهادن بر پيامبر ميباشد و ضروتاً اين حادثه با رؤيايي که پيامبر ديده باشد و يا خوابي که افراد صالح ميبينند، منافات دارد (طباطبایی، المیزان، 13/ 24).
نويسنده پس از آنكه معناي آيات 1 تا 5 سوره قدر را ميآورد بيان ميکند: «مفسران اتفاق نظر ندارند آنچه در شب قدر نازل شده جبرئيل است (ما او را نازل کرديم) يا قرآن (ما آن را نازل کرديم)» (Michael Sells, “Ascension”, Vol.1, p.177-178)..
ادعاي نويسنده مبني برآنكه «مفسران اتفاق نظر ندارند آنچه در شب قدر نازل شده جبرئيل است يا قرآن» بياساس است؛ زيرا با مراجعه به تعدادي از تفاسير شيعه و اهل سنت در مورد اينکه خداوند در شب قدر چه چيز را نازل کرده، هيچ اختلافي يافت نشد و مفسران قایلند که خداوند در شب قدر قرآن را به يکباره نازل کرده است.
طبرسي در تفسير خود آورده ضمير «ه» در (إِنَّا أَنْزَلْناهُ) (قدر/1)، حاكي از قرآن است گرچه ذکري از آن به ميان نيامده و در مورد (ليله القدر) نوشته «ابن عباس ميگويد: خداوند قرآن را در شب قدر، به صورت دفعي از لوح محفوظ به آسمان دنيا نازل کرد، سپس جبرئيل آن را تدريجاً بر پيامبر نازل نمود و از اول تا آخرش 23 سال طول کشيد» (طبرسی، مجمعالبیان، 10/786).
علامه طباطبايي مي فرمايد: «مفاد آيه (إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فىِ لَيْلَةِ الْقَدْر) (قدر/1)، اين است که همه قرآن در شب قدر نازل شده و ضمير «ه» در «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ» به قرآن برميگردد و ظاهرش اين است که همه قرآن در شب قدر نازل گشته نه بعضي از آياتش؛ چراكه در آيه مذكور تعبير به انزال شده نه تنزيل...» (طباطبایی، المیزان، 20/ 330). بيضاوي هم آورده: «ضمير «ه» در آيه ياد شده به قرآن برميگردد...» (بیضاوی، انوارالتنزیل، 5/ 327).
ابنکثير ميگويد: «به موجب آيه مورد بحث خداوند خبر ميدهد که قرآن را در شب قدر نازل کرده است...» (ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، 8/425).
پس هيچ يک از تفاسير قائل به اين نبودند که آنچه در شب قدر نازل شده جبرئيل است و همه بر سر اينکه، قرآن در شب قدر نازل گشته اتفاق نظر داشتند. آنچه مورد اختلاف است اين است که شب قدر چه شبي است که دائر بين سه شب از شبهاي ماه رمضان ميباشد.
آقاي سلز مينويسد: «اين واقعيت که رؤياهاي سوره نجم معناي نهفتهاي براي معراج و شب قدر دربردارد اين مسئله را مطرح ميکند که آيا وحي به پيامبر(ص) نازل شده است يا اينکه پيامبر براي دريات وحي به آسمانها عروج کرده است» (Michael Sells, “Ascension”, Vol.1, p.177-178)..
نقد
با مطالعه تفاسير متعدد شيعه و اهل سنت، مفسران معتقدند که آيات ابتدايي (1 تا 18) سوره نجم معناي نهفتهاي را براي معراج در بردارد و اشاره به سير آسماني پيامبر(ص) دارد.
پيامبر دو سير زميني و آسماني داشته يکي سير زميني او از مسجد الحرام به بيت المقدس که در سوره اسراء آمده و سير آسماني او از مسجدالاقصي تا سدرة المنتهي که در سوره نجم آمده است (طباطبایی، المیزان، 13/ 17).
تا آنجا که بين تفاسير جستجو شد، در هيچيك از آنها اين مطلب نيامده که آيات ابتدايي سوره نجم با شب قدر ارتباطي دارد و معنايي براي شب قدر در آن نهفته است.
در مقاله «معراج»، آقاي سلز از آيات قرآن استفاده فراوان به عمل آورده و تقريباً براي هر مطلبي به آيهاي ازقرآن استناد ميکند. اين مطلب نشان دهنده تسلط فراوان نويسنده به قرآن است. آقاي سلز در مورد توضيح بعضي از مطالب مربوط به معراج انصاف را رعايت کرده و در ارایه مطالب خيلي کم نظر شخصياش را آورده و اکثراً آنها را با تحقيق و مستند ذکر کرده است.
در مقالة «معراج» موضوعات دستهبندي و منسجم نشده است و نوعي پراکندگي در آن به چشم ميخورد و به همين خاطر خواننده را دچار سردرگمي ميکند. نويسنده بدون اينکه براي موضوعات نوشتهاش، عنوانهاي جداگانهاي قرار دهد از يک مطلب به مطلب ديگر وارد ميشود و به نظر ميرسد که آنها را ناقص و بدون نتيجه رها کرده است.
نويسنده مباحث خود را در مورد معراج از ديدگاه اهل سنت نقل ميکند و از منابع تفسيري آنها استفاده کرده است و به هيچ کدام از منابع اصيل شيعي و ديدگاههاي عالمان شيعه استشهاد نکرده است. استفاده نكردن از منابع شيعي، مشكل عمده اي است كه نه تنها در پژوهش او، بلكه در پژوهش هاي بسياري از خاورشناسان نيز به چشم مي خورد.
1.قرآن مجيد ترجمه محمد مهدي فولادوند.
2.ابن كثير دمشقى، اسماعيل بن عمرو، تفسير القرآن العظيم، بیروت، دارالكتب العلميه، 1419ق.
3.بحرانى، هاشم، البرهان فى تفسير القرآن، تهران، بنياد بعثت، 1416ق.
4.بیضاوی، عبدالله بن عمر، أنوار التنزيل و أسرار التأويل، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1418ق.
5.خویی، ابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، قم، المطبعه العلمیه، 1394ق.
6.زمخشرى، محمود بن عمر، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، بيروت، دارالكتاب العربي، 1407ق.
7.سبحاني، جعفر، منشور جاويد، قم، موسسه امام صادق، 1425ق.
8.طباطبايى، محمد حسين، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعة مدرسين حوزه علميه قم، 1417ق.
9.طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البیان لعلوم القرآن، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1372ش.
10. طبرى، محمد بن جرير، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، بيروت، دارالمعرفه، 1412ق.
11. طريحى، فخرالدين، مجمع البحرين، تهران، كتابفروشى مرتضوى، 1375ش.
12. طوسى، محمد بن حسن، التبيان فى تفسير القرآن، بيروت، داراحياء التراث العربى، بی تا.
13. مكارم شيرازى، ناصر، پیام قرآن (تفسیر موضوعی)، قم، انتشارات نسل جوان، 1374ش.
14. ----------------، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374ش.
1.Sells, Michael, «Ascension», Encyclopaedia of the Qurān, Leiden, Brill, 2001.
2.------------------, «Spirit», Encyclopaedia of the Qurān, Leiden, Brill, 2006
Stewart, Devin J., «Place of Abraham», Encyclopaedia of the Qurān, Leiden, Brill, 2004.
[1] ـ «Ascension», in Encyclopaedia of the Qurān, (Leiden, Brill, 2001)
[2] ـ «sūrat al-qadr», in JAOS 111 (1991), pp.239-59
[3] ـ Approaching the Qur'an: The Early Revelations
[4] ـ Desert Tracings: Six Classic Arabian Odes
[5] ـ «Sūrat al-qāri‘ah», in Arabica 40 (1993), 403-30
[6] ـ«Spirit», in Encyclopaedia of the Qurān, (Leiden, Brill, 2006); Michael Sells, «Ascension», vol.1, pp.176-180; ibid., p.181; id., «Spirit», vol.5, pp.114-117; Devin J. Stewart, «Place of Abraham», vol.4, p.104.